-->
پويان




Friday, February 20, 2004

٭
ستايش و نفرين
من از ستايشی که دليل آن را نشناسنم و اذعان نکنم لذتی نمی برم. وانگهی آفرين و نفرين چه سود وقتی همه ما جزيره هايی در تنهايی هستيم و هيچگاه انگار از فکر تفرقه به جمع باز نمی آييم؟



........................................................................................

Wednesday, February 18, 2004

٭
کسی رفت به مغازه پرنده فروشي، ديد سه تا قفس طوطی آنجاست. قيمت طوطی اول را پرسيد.

پرنده فروش گفت: دويست هزار کرون.

باتعجب گفت: دويست هزار کرون برای يه طوطي؟

پرنده فروش گفت: آخه اين يه طوطی معمولی نيست. تمام ديوان خواجه حافظ رو از بَره.

قيمت طوطی دومی را پرسيد.

پرنده فروش گفت: چهار صد هزار کرون.

پرسيد: چرا اينقدر گرون؟

گفت: آخه اين طوطی غير از ديوان حافظ، ديوان شمس تبريزی مولانا رو هم از بَره.

رفت سراغ قفس سوم. ديد يک طوطی پير مُردني، با پر و بال ريخته و گر گرفته، نشسته يک گوشه و دارد چُرت ميزند. قيمت آن را پرسيد.

پرنده فروش گفت: هشتصد هزار کرون.

پوزخندی زد که: حتما اين يکی شاهنامه فردوسی و کليات سعدی و خمسه نظامی رو هم از بَره!؟

پرنده فروش گفت: نه... اتفاقاً اين طوطی تا حالا يه کلمه هم حرف نزده. اما اون دو تای ديگه بهش ميگن استاد.



........................................................................................

Tuesday, February 17, 2004

٭
اسماعيل خويی
هرگاه سخن ازدکتراسماعيل خويی و معرفی ی او به ميان می آيد من بی اختيار به ياد اين بخش از شعر ِ « با آسمان » او می افتم که شاعر را « يک پنجره » می بيند:

" يك پنجره ست شاعر / شاعر كسی‌ست كه می‌پرسد / و سخت می‌ترسد: / و از همين روست/ كه رو به‌آفتاب / می‌نشيند؛ / و هرچه‌هست‌، / حتّـا‌، / آن مخملِ سياه را نيز / بازيچه‌ئی به‌دستِ رنگرزِ آفتاب می‌بيند؛ / و‌، ‌مثلِ آفتاب‌پرستی هشيار‌، / درمخملِ سياهی‌ی شب حل می‌شود: / يعنی‌كه‌، درسپيده‌ی فرجام‌، / به‌آفتاب بدل می‌شود "

نام اسماعيل خويی در شعر امروز پارسی و به ويژه در شعر مهاجرت پارسی جای‌گاه ارجمند دارد‌. بررسی شعر پارسی ی امروز بی مرور آثار خويی بررسی يی همه جانبه و کامل نخواهد بود.

اسماعيل ‌خويی‌، در نهـم تيرماه ۱۳۱۷‌ در مشهـد زاده شد‌. او نسل ِسوم مهاجرانی‌است كه از آذربايجان به خراسان كوچيده بودند. خويی دوره‌های ابتـدائـی و متوسطه را در مشهـد گذراند‌ و درسال ۱۳۳۶ برای ادامـه‌ی تحصيل به تهران رفت‌. پس‌ از فارغ التحصيل شدن از دانش‌سرای‌عالی به انگلستان رفت‌ و در دانشگاه لندن در رشته‌ی فلسفـه‌ دكترا گرفت‌. خويی پس‌از بازگشت از انگليس‌ در تهران‌اقامت گزيد‌و تا قبل از اين كه از سوی ساواك ممنوع‌التدريس‌ شود‌، در دانشگاه تربيت معلم به آموزش‌ پرداخت‌. ‌در همين سال ها، خويی با يكی از هم كلاسی های خود در دانشگاه لندن كه بانويی ايتاليائی به ‌نام “ فـرانكا” بود ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج كه بعدها به جدائی انجاميد دو فرزند ‌بود. نتيجه ی ازدواج دوم خويی که هم چون ازدواج نخست او نا موفق بود دو فرزند می باشد .

خويی در سال ۱۳۳۵ اولين مجموعه‌ی اشعارش‌ را در مشهد چاپ كرد از چاپ كردن اين مجموعه كه از قضا مورد بحث و بررسی هم قرار گرفته بود، بزودی پشيمان شد و دفتر دوم اشعارش‌ را نيز با شكی كه ‌نتيجه‌ی همان پشيمانی بود به چاپ نسپرد. كارنامه‌ی نزديك به پنجاه ‌ساله‌ی خويی در سر و كار داشتن با شعر، در تاريخ ادبيات امروز پارسی به او جايگاهی ارجمند داده است‌.

شعرهای اسماعيل خويی تا كنون به زبان‌های مختلف ازجمله انگليسی‌، روسی، فرانسه‌، آلمانی، هندی، اوكراينی و . . . ترجمه شده اند .

اسماعيل خويی به زبان انگليسی تسلط دارد و به اين زبان نيز فراوان شعر سروده است . نخستين مجموعه‌ی شعر های انگليسی او با نام Voice of Exile امروز در دسترس ماست.

دکتر اسماعيل خويی نمونه ی برجسته ی شاعرانی است كه آثارشان به صراحت و در كمال شيوائی بر زندگی و انديشه ، و همچنين بر ‌جايگاه آنان در سنت شعری يی كه در آن ساخته شده و شكل گرفته اند، شهادت می دهد. شعر اين شاعرِ برجسته ی پارسی گو ـ و حالا اضافه کنم فارسی و انگليسی سرا ـ ‌را نه تنها در تعهد به فلسفه يا در علاقه ديرپايش‌ به مسائلِ سياسی و اجتماعی، بلكه ‌در زندگی فعال، ولی غالباً تنهای شخصی نيز كه تجربه ی تبعيد غنای بيشتری به آن بخشيده، ‌همراهی كرده است.

دكتر اسماعيل ‌خويی فيلسوف است‌، اما فلسفه‌دانی‌ی او نيست كه اورا شاعر كرده است . می‌شود گفت كه فلسفه‌ به غنای شعر اوكمك كرده است اما بر او ستم كرده‌ايم اگر او را فيلسوفِ شاعر بخوانيم. زيبنده ی نام او پيش از هر چيز عنوان ِ شاعر است‌. او نخست شاعر است آن گاه فيلسوف، او نخست شاعر است پيش از آن که صاحب نظر در مسايل اجتماعی باشد. بعد، به همين ترتيب شاعر است پيش از آن که سياست دان‌ يا تاريخ دان باشد. از همه ی اين ها فراتر، او نخست شاعر است و بعد سخن دان.

شعرِ خويی آنجا كه اعماقِ جهانِ درون و انسانِ خويش‌ را می كاود نو، زنده ‌و امروزين است. شعر او در ‌اين جايگاه، هم نيمائی و هم مابعد نيمائی است؛ همان گونه كه هم كلاسيك و هم مدرن است. ‌شعر خويی قالب و سبک و نفوذ ويژه ی خود را دارد.

شعر او در پرداخت اکر که لازم باشد حتـّا از مكتب نيمايی نيز درمی گذرد. برای او در اين مرحله، شعر نيما ديگر حرف آخر در شكل و كالبد و ساختار ِ شعر نيست، همانطور ‌كه شكلها و كاربردهای كلاسيك شعر فارسی برای او تا آنجا كارآئی و کاربرد دارند ‌كه بتوانند بازگو کننده ی جان و جهان توفنده او باشند. احاطه‌ی كامل خويی بر زبان فارسی از او شاعری ساخته است چند سبكی و اين نكته‌ی طريفی است که كسی به آن نپرداخته است. انصاف اين است که به اين ويژه گی ی او به طور جدی و با چشمی آگاهانه نگريسته شود.

خويی شاعری است که چهار پنج سبك شعری را با هم ، در حد بسيار استادانه يی ، پيش برده است. اما تقريبا هيچ يک از سخن‌شناسان و شعرشناسان ما نگاهی کارشناسانه به اين وجه شعری خويی نيانداخته اند . اگر خيلی خوش بين باشيم بايد نگاه نگردن همه جانبه به شعر خويی را از سرِ کمی ی دانش ِ سخن شناسی ِ داعيان سخن شناسی ی هم زمان خويش بدانيم و گرنه بی شک تعمد داشته ايم تا نگذاريم يکی از شاعران بزرگ زمان در جايگاه واقعی خويش معرفی شود.

خوئی، از معدود شاعران ماست که از شعر تعريف مشخصی به دست داده است، او در تعريف شعر می‌گويد: “شعر همانا گره‌خوردگی‌ی عاطفی‌ی انديشه و خيال است در زبانی فشرده و آهنگين.”. پرداختن به تعريف ِ خويی از شعر در اين مختصر نمی گنجد. من اجزای اين اين تعريف را در مقاله يی جداگانه بررسی کرده ام.

خويی می گويد که شاعر ها را می توان در سه گروه دسته بندی کرد:

گروه نخست ـ آن هايی که شاعر به دنيا میآيند، سپس با خون ِدل خوردن و آموختن و تلاش کردن شاعرتر می شوند.

گروه دوم ـ شاعر هايی که شاعر به دنيا آمده اند اما با درجا زدن ِ خود شاعر نشده اند.

گروه آخر ـ آن هايی که با دانستن قواعد شعری ، شعر می سرايند و به خاطر نداشتن بينش شاعرانه شعرشان مثل انار سرمازده می ماند. شعر ِ بی خون. مثل بعضی از استادان دانشگاه.

بی گزافه می توان گفت که خويی ، خود در گروه اول قرار دارد. او شاعر ِ" شدن های مداوم" ست . زبان شعر خويی چشم گير است و شگفت‌آور. او بسيار سروده و می سرايد. پس شاعر پْر کاری است. شاعر پْر کار البته که همه ی شعرهايش مثل هم نيستند؛ اما او شاعری است که بيشتر ِ شعرهايش را می توان از شعرهای خوب به شمار آورد. خوئی ‌شعرهايی دارد كه شنونده را گرم می‌كنند، سرد می‌كنند، به شگفت می‌آورند، تكان می‌دهند، ‌می‌خندانند، مضطرب می‌كنند، به خشم می‌آورند. ودر يك كلام بر شنونده و خواننده تأثير می‌گذارند. خوئی شاعری است كه به هرجا رود، شعر آنجاست. او ، يكی از انگشت شمار نمادها و نمودهايی است كه “ادبيات ايرانی در خارج از كشور” را در سال های سردِ غربت ايرانيان پناهنده و مهاجر، بر قامت خود فراز كرده ‌است.

خويی شاعری ست که با آن که در سال های پس از انقلاب ِ آخوندزده ی ايران در ميهن خويش نبوده است اما چراغش هميشه در خانه سوخته و داغ ِ دوری از خانه ی شعريش، ايران ، دلش را دردمند کرده است.

دکتر اسماعيل خويی در شمار ِ پايه گذاران ِ کانون نويسنده گان ايران است و دو دوره نيز عضو هيأت دبيران کانون بوده است . او که از همان آغازِ تلاش های کانون نويسنده گان سازمان های هم مانند، در کنار ديگر آزادانديشان هم رزم خويش در مرکز ِجنبش روشنفکری ايران قرار داشت پس از اعدام دوست و هم سنگرش، زنده ياد سعيد سلطان پور در سال ۱۳۶۰، ناچار زندگی مخفی را برگزيد و پس از مدتی راهی ی تبعيد شد. او از سال ۱۳۶۳ در لندن زنده گی می کند .

در خارج از ايران نيز ، اسماعيل خويی، يکی از تلاش گران ِ راهِ آزادی ی بی حد و حصر بيان و عقيده بوده است . هم او يکی از نخستين کسانی بود که در راستای باور راستين خويش به ، فـتوای خمينی در به قتل رساندن سلمان رشدی را آشکارا محکوم کرد و از همين رو آخوند های فـرمـان فـرما که از او هيچ دل ِ خوشی نداشتند آثار او را از کتاب حانه ها برچيدند و رسما وزارت سانسور آخوندی به همه ی ناشرها ی ايرانی دستور داد تا از نشر کارهای او بپرهيزند. غاقل از اين که صدای رسای خويی به هر طريق به گوش ايرانيان خواهد رسيد.

من ديگر چه می توانم درباره ی او بگويم جز اين که : تکرار کنم اسماعيل خويی يک شاعـر ارج مند است. شاعری كه گفتم تا پای بدل شدن به آفتاب رفته است‌‌. و رها شده است از همه چيز:

" ناگاه / سنگی شدم رها شده بر سطح صيقلينه‌ای از يخ‌، / با دانشی‌، چو دانستن‌، رام ، / كه ـ مثل عشق طعم گوارايی از پذيرفتن داشت ‌، / آميخته / به حس‌ بی‌كرانه‌يی از رفتن"

و همين اورا شاعرِ برجسته‌يی می‌كند كه چشم مركب دارد و ابعاد مختلف زنده ‌گی را می‌بينند و در نتيجه واژه‌گان‌ را هدر نمی‌دهد‌ وشعر می‌سرايد.

" نه ، نشد ! فکر نمی کنم ! نشد، نه !"

آيا نبايد برای معرفی يک پنجره، ديوار بود ؟

پس همان بهتر که سخن کوتاه کنم و بگويم : يک پنجره است خويی ، پنجره يی به دشت پر آفتاب يا باغ بسيار درخت و يا نمی دانم . . . شما بگوييد .

بازنويسی می ۲۰۰۲



........................................................................................

Monday, February 16, 2004

٭
داستان مولا علي
داستان مولا علي که شبي مهمان عمر بود و عمر که شنيده بود علي نماز صبحي را بي غسل جنابت نمي خواند، پس از شام او را به پشت بام فرستاد تا بخوابد و نردبان را برداشت. سحرگاه علي صدا زد اي عمر نربان را بياور که بايد غسل کنم. گفت با کي بوده اي مگر؟ علي گفت خواهرت نيمه شب آمد سراغم.



........................................................................................

Saturday, February 14, 2004

٭
هادي غفاري
يکبار جواني آمده بوده جلو مغازه پدرم ليوان بلور حراج کرده بود. دهنش کف مي کرد از بس مي گفت: شيش تا يه تومن. و ته ليوان را به آجر مي کوبيد و يکريز داد مي زد. اسماعيل شرش را کند و ما از آن صداي تکراري "شيش تا يه تومن" راحت شديم. او کسي نبود جز هادي غفاري، که بد دهن و لات بود. اما بزن بزن عجيبي شد آن روز. عجيب و خونالود.



........................................................................................

Friday, February 13, 2004

٭
انقلابها فرزندان خود را می بلعند

فرزندان انقلاب معمولاً در مراحل مختلف انقلاب از آن رانده يا خورده مي شوند. در انقلاب ايران مجاهدين خلق اولين نيروهاي اطلاعاتي حكومت و اولين بازجوها بودند. از آن پس احزاب چپ تندرو در سال 58 ، نهضت آزادي در سال 59، مجاهدين و بني صدر و برخي ديگر از نيروهاي ملي و چپ در سال 60، حزب توده و اكثريت در سال 61 و 62، نيروهاي چپ مذهبي خط 3 در سالهاي 63 و64، نيروهاي مجاهدين انقلاب در سالهاي 65 و بعد از آن، جناح فكري آقاي منتظري از سال 67، جناح فكري شمس الواعظين و سروش و دوستان در سالهاي 68 و پس از آن، نيروهاي روزنامه سلام و مركز مطالعات از سالهاي 70 به بعد، نيروهاي روشنفكري اعم از راست و چپ مانند سعيدي سيرجاني و فرج سركوهي و گروه آدينه و گردون در سالهاي 73 تا 75، روشنفكران كانون نويسندگان در سالهاي 76 و 77، و نيروهاي اصلاح طلب تندرو از سالهاي 79 به بعد و نيروهاي اصلاح طلب ميانه رو از سالهاي 80 به بعد هر كدام پروژه انزوا و حذف را گذراندند. تفاوت اين افراد اين است كه يكي ديرتر و يكي زودتر از دايره رانده شده است. برخي به بيشتر ماندن خود افتخار مي كنند و برخي ديگر آنرا اتهامي مي شمرند. اما در هر حال انقلاب اسلامي مانند همه انقلاب ها وقتي به قدرت رسيد تلاش كرد تا موجودات مزاحم و سووال كننده را حذف كند. و اين جزو معدود موفقيت هاي نظام بود.



........................................................................................

Thursday, February 12, 2004

٭
ايرانيان مهاجر
ايرانيان مهاجر در درک مردم ايران بيش از حکومت ناتوان اند. آنان ايرانی را در تصور دارند که از طريق رسانه ها می شناسند و زبان امروز اين مردم را نمی فهمند. تفاوت پندارها و شيوه بيان و فرهنگ ايران در طول بيست و پنج سال، مهاجرين را با ايران بيگانه کرده است. اکثر آنها نيمی از بيشتر عمر خود را بيرون ايران گذرانده اند و اتفاقا اين نيمه دوم همه سالهای شکل گرفتن زندگی آنهاست. به ياد ايران بودن فقط يک تفريح فرهنگی است. در اين ميان گروهی به يمن جنبش دوم خرداد و اينترنت ايران را بيشتر شناخته اند و گروهی ديگر برای اينکه مجبور به پذيرش واقعيات جامعه ايران نشوند، ايران را از رسانه هايی می شناسند که با زبانش آشنا هستند. آنان راه حل های سريع و همه جانبه دارند و دائما در حال برگزاری نشست و کنگره و جلسه اند تا زودتر تکليف وطن روشن شود. آنها فرق بهنود و شمس الواعظين و باقی و مزروعی و زيباکلام و رئيس دانا را نمی فهمند. آنها نمی دانند چرا وقتی زنی که از ايران آمده و به حجاب اعتقاد ندارد و در جلسه در آلمان حاضر می شود، تا وقتی نوبل صلح نگيرد نمی تواند بدون حجاب در جلسه عمومی ظاهر شود. بعضی از اعضای اپوزيسيون انتقام لاجوردی را از هر کسی که از ايران آمده است می گيرند و معتقدند زندگی در ايران خودش يک جرم بزرگ است.
ايرانيان مهاجر نمی فهمند که چرا هرکس از ايران می آيد خريد می کند و به ديسکو می رود و از بحث سياسی بدش می آيد و دائما مضطرب است و موهايش سفيد شده است و سينما را دوست دارد و فيلم های خوب را می بيند ولی از سينمای کيارستمی و موسيقی سنتی خوشش نمی آيد و شب ها دير می خوابد و هميشه دوست دارد با تاکسی از جايی به جايی برود و به فکر سلامتی اش نيست و از اصطلاحاتی استفاده می کند که نامفهوم است و زود عصبانی می شود و دائما ديگران را مسخره می کند.



........................................................................................

Wednesday, February 11, 2004

٭
خسرو گلسرخي شهيد گلگون
زيباترين شعري كه خسرو گلسرخي شهيد گلگون كفن سرود، زندگياش بود. او شكنجهگاه شاه را سربلند فتح كرد و از بيدادگاه نظامي سنگري ساخت تا بر قلب چركين دشمن شليك كند.
رژيم خونخوار پهلوي، خيمه شب بازي ننگيني باسم دادگاه تشكيل داده بود تا در آن براي خود هاي وهوي و تبليغات كند و از زبان قيد روشنفكر خود فروخته، كساني كه خسرو آنها را ويتكنگهاي كافهنشين بر چهره زشت خود لعابي از تبليغات بكشد.
خيمه شب بازي اجرا شد. خيمه روشنفكر بيمايه، با رفيعترين كلمات از دژخيم تملق گفتند و براي نجات جان حقير خود، مجيز شاه و رژيم خونخوار او را در قالب كلماتي پوچ فرياد زدند، دژخيم باتهام دهان آلوده خويش ميخنديد،داشت پيروز ميشد اما ناگهان چند مرد،چند دلير، در دفاعيات خود خنده رژيم را به دلهره تبديل كردند و بر ياوههاي ديگران خط سرخ بطلان كشيدند. از جمع پنج نفري دليران(سماكار، علامه زاده، بحطائي، دانشيان و خسرو گلسرخي) فرياد بلند از سوي دانشيان و گلسرخي بيدادگاه را فرو ريخت.
نواري كه از محاكمات ايندو در دادگاه نظامي پر شده بود،هرگز پخش نشد،اما در آرشيو تلويزيون ماند تا اينكه در سالروز شهادت گلسرخي به سال 1357 پخش شد.
متن دفاعيات
گلسرخي: انالحياقه عقيده و الحهاد. سخنم را با گفتهاي از مولاحسين شهيد بزرگ خلقهاي خاورميانه آغاز ميكنم من كه يك ماركسيست-لنينيست هستم براي نخستين بار عدالت اجتماعي را در مكتب اسلام جستم و آنگاه به سوسياليسم رسيدم. من در اين دادگاه براي جانم چانه نميزنم و حتي براي عمرم،من قطرهاي ناچيز از عظمت خلقهاي مبارز ايران هستم خلقي كه مزدكها و مازيارها و بابكها، يعقوب ليثها ،ستارها و حيدر اوغليها، پسيانها و ميرزا كوچكها، ارانيها ، روزبهها و وارطانها داشته است. آري من براي جانم چانه نميزنم چرا كه فرزند خلق مبارز و دلاور هستم. از اسلام سخنم را آغاز كردم اسلام حقيقي در ايران همواره دين خود را به جنبشهاي رهاييبخش ايران پرداخته است. سيد عبدالله بهبهاني،شيخ محمد خيابانيها نمودار صادق اين جنبشها هستند و امروز نيز اسلام حقيقي دين خود را به جنبشهاي آزاديبخش ملي ايران ادا ميكند، هنگاميكه ماركس ميگويد: ؛در يك جامعه طبقاتي ثروت در سويي انباشته ميشود و فقر و گرسنگي و فلاكت در سوئي ديگر در حاليكه مولد ثروت طبقه محروم است ؛ و مولاعلي ميگويد : ؛ قصري برپا نميشود مگر آنكه هزاران نفر فقير گردند ؛ نزديكيهاي بسياري وجود دارد چنين است كه ميتوان در اين تاريخ از مولا علي به عنوان نخستين سوسياليست جهان نام برد و نيز از سلمان پارسيها و اباذر غفاريها. زندگي مولاحسين نمودار زندگي كنوني ماست كه جان بر كف براي خلقهاي محروم ميهن خود در اين دادگاه محاكمه ميشويم. او در اقليت بود و يزيد،بارگاه،قشون،حكومت و قدرت داشت. او ايستاد و شهيد شد هر چند يزيد گوشهاي از تاريخ را اشغال كرد ولي آنچه كه در تداوم تاريخ تكرار شد راه مولا حسين و پايداري او بود،نه حكومت يزيد. آنچه را خلقها تكرار كردند و ميكنند راه مولا حسين است. بدينگونه است كه در يك جامعه ماركسيستي اسلام حقيقي بعنوان يك روبنا قابل توجيه است و ما نيز چنين اسلامي را اسلام حسيني و اسلام علي تاييد ميكنيم. اتهام سياسي در ايران نيازمند اسناد و مدارك نيست خود من نمونه صادق اينگونه متهم سياسي در ايران هستم، در فروردين ماه چنان كه در كيفرخواست آمده به اتهام تشكيل يك گروه كمونيستي كه حتي يك كتاب نخوانده است دستگير ميشوم. تحت شكنجه قرار ميگيرم (يكي از عمال ساواك فرياد ميزند:دروغه) و خون ادرار ميكنم بعد مرا به زندان ديگري منتقل ميكنند آنگاه هفتماه بعد دوباره تحت بازجويي قرار ميگيرم كه توطئه كردهام. دو سال پيش حرف زدم واينك به عنوان توطئهگر در اين دادگاه محاكمه ميشوم. اتهام سياسي در ايران اينست كه زندانهاي ايران پر است از جوانان و نوجواناني كه به اتهام انديشيدن و فكركردن و كتاب خواندن توقيف و شكنجه و زنداني ميشوند. آقاي رئيس دادگاه همين دادگاههاي شما آنها را محكوم به زندان ميكند. آنان وقتي كه به زندان ميروند و برميگردند ديگر كتاب را كنار ميگذارند مسلسل بدست ميگيرند. بايد به دنبال علل اساسي گشت معلولها فقط ما را وادار به گلايه ميكند چنين است كه آنچه ما در اطراف خود ميبينيم فقط گلايه است. در ايران آنان را به خاطر داشتن فكر و انديشيدن محاكمه ميكنند چنانكه گفتم من از خلق جدا نيستم و نمونه صادق آن هستم اين نوع برخورد با يك جوان كسي كه انديشه ميكند يادآور انگيزيسيون و تفتيش عقايد قرون وسطايي است. يك سازمان عريض بوروكراسي تحت عنوان فرهنگ و هنر وجود دارد كه تنها يك بخش آن فعال است و آن بخش سانسور است كه بنام اداره نگارش خوانده ميشود. هر كتابي قبل از انتشار به سانسور سپرده ميشود درحاليكه در هيچ كجاي دنيا چنين رسمي نيست و بدينگونه است كه فرهنگ موميايي شده كه خاسته از روابط توليدي بورژوازي كمپرادور در ايران است در جامعه مستقر گرديده است و كتاب و انديشه مترقي و پويا را سانسور شديد خود خفه ميكند ولي آيا با تمام اين اعمالي كه صورت ميگيرد با تمام اين خفقان ميتوان جلوي اين انديشه را گرفت؟ آيا در تاريخ شما چنين نموداري داريد؟ خلق قهرمان ويتنام نمودار صادق آن است.پيكار ميكند و ميجنگد پوزه تمدن آمريكا را بر زمين ميمالد. در ايران ما با ترور افكار و عقايد روبرو هستيم، در ايران حتي به زبانهاي بالنده خلقهاي ما مثل خلقهاي بلوچ، ترك و كرد اجازه انتشار به زبان اصل نميدهند، چرا كه واضح است آنچه كه بايد به خلقهاي ايران تحميل گردد همانا فرهنگ سوغاتي امپرياليسم ، آمريكا كه در دستگاه حاكمه ايران بستهبندي ميشود ميباشد.توطئههاي امپرياليسم هر روز به گونهاي ظاهر ميشود اگر شما در زماني كه نيروهاي آزاديبخش الجزاير مبارزه ميكردند آن زمان را در نظر بگيريد، خلق الجزاير با دشمن خود رودررو بود يعني سرباز،افسر و گشتيهاي فرانسوي را ميديد و ميدانست دشمن اينست ولي در كشورهايي نظير ايران دشمن مرئي نيست. بلكه فيالمثل در لباس احمد آقاي آژدان دشمن را فرو ميكنند كه خلق نداند دشمنش كيست در اينجا آقاي دادستان اشارهاي به رفرم اصلاحات ارضي كردند و دهقانها و خانها كه ما ميخواهيم بياييم و بجاي دهقانها بار ديگر خانها را بگذاريم اين يك اصل بديهي و بسيار ساده تكامل اجتماعي است كه هيچ نظامي قابل برگشت نيست يعني هنگاميكه برده داري تمام ميشود ، هنگاميكه فئوداليسم به سر ميرسد،نظام بورژوازي درميرسد، اصلاحات ارضي در ايران تنها كاري كه كرده راهگشايي براي مصرفي كردن جامعه و آبكردن اضافه توليد بنجل امپرياليسم است. در گذشته اگر دهقان تنها با خان طرف بود، حالا با چند خان طرف است شركتهاي زراعتي و شركتهاي تعاوني. امپرياليسم در جوامعي مثل ايران براي اينكه جلودار انقلابات تودهاي بشود ناگزير است كه به رفرمهائي دست بزند. آقاي رئيس دادگاه كدام شرافتمند است كه در گوشه و كنار تهران مثل نظامآباد،مثل پل امامزاده معصوم،مثل ميدان شوش،مثل دروازهغار برود و با كسانيكه زيرسر دارند،صحبت كند و بپرسد شما از كجا آمدهايد ؟ چه ميكنيد؟ ميگويند ما فرار كردهايم. از چه؟ از قرضي كه داشتهايم. و نميتوانستيم بپردازيم.اصلاحات ارضي درست است كه قشر خردهمالك را بوجود آورد ولي در سير حركت طبقات اين ماندني نيست،خردهمالكي كه با ماموران دولتي ميسازد، نزديكتر است، ثروتمندتر است،آرامآرام مالكهاي ديگر را ميخورد،در نتيجه ما نميتوانيم بگوييم كه فئوداليسم در ايران از بين رفته. درست است شيوه توليدي دگرگون شده مقداري ولي از بين نرفته مگر همان فئودالها نيستند كه الان دارند بر ما حكومت ميكنند همان فئودالهاي سابق هستند كه حالا براي امپرياليسم دلالي ميكنند ،بورژوا كمپرادور شركتهاي سهامي زراعي و شركتهاي تعاوني كه بيشتر بخاطر مكانيزه كرده ايران بكار گرفته شده تا كدخداها.
رئيس بيدادگاه: از شما خواهش ميكنم از خودتان دفاع كنيد
گلسرخي : من دارم از خلقام دفاع ميكنم.
رئيس: شما بعنوان آخرين دفاع از خودتون دفاع بكنيد و چيزي هم از من نپرسيد بعنوان آخرين دفاع اخطار شد كه مطالبي آنچه كه به نفع خودتان ميدانيد در مورد اتهام بفرمائيد
گلسرخي: من به نفع خودم هيچي ندارم بگويم،من فقط به نفع خلقم حرف ميزنم. اگر اين آزادي وجود ندارد كه من حرف بزنم ميتونم بنشينم.
رئيس: همانقدر آزادي داريد كه از خودتان بعنوان آخرين دفاع،دفاع كنيد
خسرو گلسرخي: (با خشم و غرور) من مينشينم، مينشينم، من صحبت نميكنم،....
رئيس: بفرمائيد
گلسرخي با غرور و خروشندگي كه در چهرهاش آشكار است ميرود و مينشيند.ـــــ
سخنان خسرو در بيدادگاه شاه ، چنان پر مغز است كه نياز به هيچ بخش ديگري نيست اما به عنوان يادبود متن دفاعيه دانشيان در بيدادگاه دوم را هم ميآورم.
متن دفاعيه دانشيان در بيدادگاه دوم
در بيدادگاه اول بنا به شرايط فاشيستي حاك بر آن دفاع مرا ناتمام شنيديد و هم چنين دفاع دوستم گلسرخي را اما من دفاعم جز دفاع از حقوق تودههاي فقير و تحت ستم و حمله به ضد انقلاب و دشمنان قسم خوردهي مردم چيز ديگري نيست ( اين بخش از دفاعيه دانشيان به هنگام پخش تلويزيوني سانسور شد)
اگر وحشتي از نيروي انقلابي و مبارزات مردم نداريد و درواقع به مرگ طبقهي حاكم بر ايران مومن نيستيد تاريخ اين واقعيت را نشانتان داده و خواهد داد. ايمان ما به پيروزي جنبش نوين ايران و سراسر جوامع طبقاتي جهان، عظيم ترين قدرت است.و اين را بگويم كه ماركسيسم هيچگاه مورد خوشايند طبقه حاكم و وابستگان آنها نيست.



........................................................................................

Sunday, February 08, 2004

٭
خسرو گلسرخي
خسرو گلسرخي متولد دوم بهمن ماه 1322 شمسي در شهر رشت است. در كودكي پدرش قدير را از دست داد. مادرش شمس اشريعه وحيد، او و برادر دو ساله اش فرهاد را به شهر قم نزد پدربزرگ مادري شان حاج شيخ محمد وحيد برد. وحيد، مرد مبارزي بود كه روزگاري در نهضت جنگل ، در كنار ميرزا كوچك خان جنگيده بود. خسرو توسط وي تعليم ديد و تحت تأثير مبارزات و نظرات وي واقع شد و حتي شعرهايي به نام "جنگلي ها" و "دامون" در اين رابطه گفت و نام فرزندش را نيز "دامون" گذاشت. (دامون به معني پناهگاه، و انبوهي و سياهي جنگل است). در سال 1341، پس از درگذشت پدربزرگش همراه برادرش فرهاد به تهران رفت و در اتاقي كرايه اي در محله امين حضور سكني گزيد. او شب ها درس ميخواند و روزها كار ميكرد.
خسرو در اين سالها، از ادبيات نيز غافل نبود دوران شكوفايي فكري و فعاليت چشمگيرش در مطبوعات را ميتوان در سالهاي 48 تا 52 كه سال دستگيريش توسط ساواك است دانست. اما كار جدي اش را در شعر از سال 45 شروع كرد. گلسرخي در سال 48 با عاطفه گرگين، دوست همرزمش ازدواج كرد و داراي فرزندي به نام "دامون" شد كه اكنون با مادرش عاطفه گرگين در پاريس زندگي ميكند. يك هفته بعد از دستگيري خسرو گلسرخي، عاطفه گرگين نيز كه به وسيله يكي از همكارانش از دستگيري خسرو آگاه شده بود دستگير شد و با به زندان افتادن او به ناچار سرپرستي فرزندش به برادرش سپرده شد.
خسرو گلسرخي در 29 بهمن ماه 1352، و عليرغم آن كه به خاطر بودن در زندانِ ساواك هرگز نميتوانست در طرح گروگان گيري رضا پهلوي شركت داشته باشد، صرفا به خاطر دفاع از عقايدش در دادگاه نظامي به اعدام محكوم و در ميدان چيت گر تيرباران شد.
وصيت نامه خسرو گلسرخي:
من يك فدائي خلق ايران هستم و شناسنامه من جز عشق به مردم چيز ديگري نيست. من خونم را به توده هاي گرسنه و پابرهنه ايران تقديم ميكنم. و شما آقايان فاشيست ها كه فرزندان خلق ايران را بدون هيچگونه مدركي به قتلگاه ميفرستيد، ايمان داشته باشيد كه خلق محروم ايران انتقام خون فرزندان خود را خواهد گرفت. شما ايمان داشته باشيد از هر قطره خون ما صدها فدايي برميخيزد و روزي قلب شما را خواهد شكافت. شما ايمان داشته باشيد كه حكومت غيرقانوني ايران كه در 28 مرداد سياه به خلق ايران توسط آمريكا تحميل شده در حال احتضار است و دير يا زود با انقلاب قهرآميز توده هاي ستم كشيده ايران واژگون خواهد شد.
شاعر و نويسنده خلق ايران ، خسرو گلسرخي



"هيچ كس از زندگي در كنار زن و فرزند گريزان نيست. من مثل هر انساني زندگي را دوست دارم و دوست دارم مثل هر پدري رنگ چشمان فرزندم را ببينم. اما راهي را كه انتخاب كرده ايم بايد به پايان ببريم. مرگ ما حيات ابدي ست. ما ميرويم تا راه و رسم مبارزه بماند. اگر من ندامت نامه بنويسم، كمر مبارزان را خرد نكرده ام؟



٭
سه دانشجو را در تظاهرات اخير دستگير کردند. دو نفرشان
محاکمه شدند. نوبت سومي بود. از آن دو پرسيد به چند سال
محکوم شده اند؟

اولي گفـت: به من ده سال زندان دادند چون شعار ميدادم "
توپ ، تانک ، مسلسل .... هر سه به (خيک) رهبر"

دومي گفت: به من 15 سال دادند چون شعار ميدادم:
"توپ ، تانک ، مسلسل .....، نصفش به (خيک) اکبر، نصفش به
(خيک) رهبر"

سومي زد توي سر خودش گفت پس من اعدام ميشم. چون شعار
ميدادم:
" توپ، تانک، مسلسل ... هر سه به ( خيک) اکبر، -- اکبر
به (خيک) رهبر



٭
کنفرانس جمهوريخواهان لائيک در پاريس با موفقيت انجام شد. دل من باهاشان بود.
دوست ما خانم ميهن جزني از بين جمعيت حرف جالبي زده. گفته:

" اين کنفرانس و حرف هائي که جمهوري خواهان ميزنند جالب و با ارزش است اما بايد به يک لانگاژي باشد که مردم بفهمند."

ياد آن آقائي ميفتم که حرفش را در "خرسندآپ کمدي" نقل ميکنم:
گفت " ايرانياني که در خارج مانده اند کالچر خود را از دست داده اند."
گفتم: کالچر جهنم، لنگويچ را بگو
از يادداشت هاي روزانه هادی خرسندی



........................................................................................