-->
پويان




Wednesday, February 11, 2009

٭
از جلال الدين فارسی در باره سال‌های حضورش در شورای انقلاب فرهنگی نيز پرسيديم و گفتيم که عبدالکريم سروش درجايی، او را از نيروهای تند در شورای انقلاب فرهنگی معرفی کرده و او را مدافع برخی رفتارهای راديکال خوانده است. فارسی اما همچنان گويی همان فارسی سه دهه پيش بود، وقتی در پاسخ و واکنش به انتقاد سروش گفت: «اصلا عبدالکريم سروش فردی انقلابی نبود. او طرفدار سلطنت بوده و پيش از انقلاب همراه آقای کمال خرازی در لندن بوده است. آقای سروش در تظاهرات ايرانيان مقيم لندن به طرفداری از انقلاب حاضر نشد شرکت کند. او از روزی که وارد ايران شد، به عنوان شاگرد و زيردست مرحوم مطهری خود را وارد کرد؛ وگرنه کسی برای او ارزشی قائل نبود».



٭
رامش دوستدار و مُدرنيتهء عباس ميلاني
رامش دوستدار: مضحک تر به اين معنا که اگر تز «پروتستانتيسم» اسلامي خوشخيالي يا آرزويي رويائي باشد، مُدرنيتهء عباس ميلاني در واقع پريشانگويي است. برخلاف زمان ميانه و زمان نو که همواره زمان بيواسطهء پيشين خود را نفي مي کند، مدرنيته صِرفاً وابسته به اينگونه موضعگيري نيست. موضع گيريِ مُدرنيته در حدّي که به دورهء روشنگري مربوط مي شود، نوعي نقدِ آن در خويش است يعنی مدرنيته، چون نقد می کند، نقدپذير نيز هست و بايد باشد. هردو از خودِ آن ناشی می شود. مدرنيته نه سرمشقي براي خودش قايل است و نه مي خواهد و مي تواند سرمشق باشد. بلکه هر سرمشقي را مي سنجد تا اِشکالِ آن و اِشکالِ سرمشق بودن را بيابد و نشان دهد. برخلاف زمان نو که مثلاً در هنر از زمان کهن سرمشق مي گيرد، هنر در مدرنيته حرکتي است بدون سرمشق و حتا بدون داشتن راهنما در جهتي و جايي که مي رود و به آن مي رسد. ادبياتِ مُدرنيته نيز سرمشق ندارد. مي توان آن را تا زمان شکسپير در سدهء شانزدهم دنبال کرد. با شکسپير و از زمان او به اين سو، ادبيات و فرهنگ اروپايي درام مي سازد و نه چون يونان باستان تراژدي، که نه مي خواهد و نه مي تواند داشته باشد. مرز زمانيِ مُدرنيته برحسب آنکه ادبيات، هنر و موزيک را در نظر بگيريم، دو سده پيشين تر يا پسين تر مي شود. مانند ادبياتش، بالت [باله] نيز چون پديده اي مدرن از سدهء شانزدهم و حتا پانزدهم نخست در ايتاليا رايج بوده است. نه فقط در دربارهاي وقت، بلکه در کوچه و بازار در ازاي پول توسط رقصندگان همراه با خواندن تصنيفهاي مربوط اجرا مي شده. در حاليکه موزيک مدرن در سدهء هجدهم و هنر مدرن کمابيش در سدهء نوزدهم پديد مي آيد.
در عين حال بايد دانست که مدرنيته به پديده هاي يادشده منحصر نمي گردد؛ اگر آفرينندگي بدون الگوي پيشين را ملاک قرار دهيم، تغييرات مطلقاً بي سابقه در زمينه هاي اجتماعي و پايه هاي سازندهء آنها از رگه ها يا جلوه هاي مدرنيته هستند. از آن جمله اند سازمان دهي اداري، اقتصادي و اجتماعي، رسيدگي به مسئلهء حقوق و پايه گذاري آن.
به همين منوال مي توان مدرنيته را، چنانکه اشاره شد، در نقد ناظر بر روشنگري نيز بازيافت، يعني در نقد دوره اي که مدرنيته از برخي جهات خود زادهء آن است. داعيهء روشنگري اين بوده که با پرده برداشتن از نيروي مخرب دين، سنّت و خرافات، زمينه را براي سامان يافتن و خوشبخت شدن انسان فراهم مي آورد. و چنين نشده است. در اين مورد مدرنيته از نيمهء دوم قرن نوزدهم، روشنگري و وعده هاي سرخرمن آن را نقد مي کند. اما اين نقد فقط و فقط در فرهنگي معنا دارد و موجه است که زمان نو و روشنگري داشته، و قطعاً نه در فرهنگ ما که از و در تاريکيها پديد آمده و همچنان در آن گرفتار مانده است.
اين توضيحاتِ توصيفي و تحليلي جاي ترديد باقي نمي گذارند که از مدرنيته در ايران اسلامي سخن گفتن در واقع هذيان گويي است و بس. اما با چنين ادعايي در مورد فرهنگ ما، عباس ميلاني نه تنها ثابت می کند که که نمي داند مدرنيته چيست ــ از اين لحاظ ايرادي هم به او نمي توان گرفت ــ بلکه اين را نيز قطعي مي کند که او عرفانِ ديرپا و سخت جانِ فرهنگ خودش را نيز نمي شناسد. تجدد و مدرنيته برخلاف تصور او يکي نيستند. تجدد در واقع چيزي جز الگوبرداريِ سد و اندي ساله از ظواهر فرهنگ غرب و انتقال و به کاربردنش به و در فرهنگ ما نيست و عملاً بيش از دورهء پهلويها عمر نمي کند. در اين الگوي منتقل و تقليد شده، نه اثري از هنر هست، نه از ادبيات، نه از موزيک، نه از انديشيدن؛ همهء چيزهايي که مُدرنيته با عمرِ پانسدساله اش از آنها لبريز است. مدرنيته رگه اي است از فرهنگ غربي، مختصّ به آن و غيرقابل انتقال. تجدّد يعني سرمشق گرفتن از جنبه هاي دستياب و انتقال پذير از تمدن غربي



........................................................................................

Tuesday, February 03, 2009

٭

آدم عادی را اصطلاحاً آدم روزمره خواند و نتیجه گرفت که آدم روزمره آن است که خارج از میدان نفوذهای حاضر و نیازهای محیط بر زندگانیش نمی‌داند و نمی‌اندیشد. نمی‌داند به این معنی که دانسته‌هایش عموماً از چنین مرزی فراتر نمی‌روند، نمی‌اندیشد به این معنی که منحصراً در داخل چنین مرزی در حد نیازهای عجین‌شده‌ی خود می‌اندیشد، نه بیش از آن و نه خارج از آن. هر نیازی که بر زندگانی متعارف یا روزمره مستولی باشد و بپاید رفته رفته به نیاز لازم زندگانی تبدیل می‌شود. نیاز مستولی و پاینده یعنی نیاز رخنه‌کرده و ته‌نشست‌شده.




........................................................................................