-->
پويان




Monday, February 16, 2004

٭
داستان مولا علي
داستان مولا علي که شبي مهمان عمر بود و عمر که شنيده بود علي نماز صبحي را بي غسل جنابت نمي خواند، پس از شام او را به پشت بام فرستاد تا بخوابد و نردبان را برداشت. سحرگاه علي صدا زد اي عمر نربان را بياور که بايد غسل کنم. گفت با کي بوده اي مگر؟ علي گفت خواهرت نيمه شب آمد سراغم.



........................................................................................

Comments: Post a Comment