-->
پويان




Tuesday, May 29, 2012

٭

بهار غم انگیز - هوشنگ ابتهاج
بهار آمد ، گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد

پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست ؟

چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد ؟
که آیین بهاران رفتش از یاد

چرامی نالد ابر برق در چشم
چه می گرید چنین زار از سر خشم ؟

چرا خون می چکد از شاخه ی گل
چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟

چه درد است این؟ چه درد است این؟ چه درد است؟
که در گلزار ما این فتنه کردست ؟

چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟

چرا سر برده نرگس در گریبان؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان؟

چرا پروانگان را پر شکسته ست؟
چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست؟

چرا مطرب نمی خواند سرودی؟
چرا ساقی نمی گوید درودی؟

چه آفت راه این هامون گرفته ست ؟
چه دشت است این که خاکش خون گرفته ست ؟

چرا خورشید فروردین فرو خفت ؟
بهار آمد گل نوروز نشکفت

مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست ؟
که این لب بسته و آن رخ نهفته ست ؟

مگر دارد بهار نورسیده
دل و جانی چو ما در خون کشیده ؟

مگر گل نو عروس شوی مرده ست
که روی از سوگ و غم در پرده برده ست ؟

مگر خورشید را پاس زمین است ؟
که از خون شهیدان شرمگین است



بهارا، تلخ منشین، خیز و پیش آی
گره وا کن ز ابرو، چهره بگشای

بهارا خیز و زان ابر سبک رو
بزن آبی به روی سبزه ی نو

سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش

بر آر از آستین دست گل افشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان

گریبان چاک شد از ناشکیبان
برون آور گل از چاک گریبان

نسیم صبحدم گو نرم برخیز
گل از خواب زمستانی برانگیز



بهارا بنگر این دشت مشوش
که می بارد بر آن باران آتش

بهارا بنگر این خاک بلاخیز
که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز

بهارا بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کشته ای افتاده بر خاک

بهارا بنگر این کوه و در و دشت
که از خون جوانان لاله گون گشت

بهارا دامن افشان کن ز گلبن
مزار کشتگان را غرق گل کن

بهارا از گل و می آتشی ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز

بهارا شور شیرینم برانگیز
شرار عشق دیرینم برانگیز

بهارا شور عشقم بیشتر کن
مرا با عشق او شیر و شکر کن

گهی چون جویبارم نغمه آموز
گهی چون آذرخشم رخ برافروز

مرا چون رعد و توفان خشمگین کن
جهان از بانگ خشمم پر طنین کن

بهارا زنده مانی ، زندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش

هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفس ها آتشین است

مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است
چو فردا بنگری ، پر بید مشک است

مگو کاین سرزمینی شوره زار است
چو فردا در رسد ، رشک بهار است

بهارا باش کاین خون گل آلود
بر آرد سرخ گل چون آتش از دود

بر اید سرخ گل ، خواهی نخواهی
وگر خود صد خزان آرد تباهی

بهارا ، شاد بنشین ، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام

اگر خود عمر باشد ، سر بر آریم
دل و جان در هوای هم گماریم

میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین توفان براییم

دگربارت چو بینم ، شاد بینم
سرت سبز و دل آباد بینم

به نوروز دگر ، هنگام دیدار
به ایین دگر آیی پدیدار 


دشمن ِ بیداریها عصر هوشنگ ابتهاج ه.ا.سایه (س ۵۱۱. کتاب ایران در چهار راه سرنوشت چاپ سوم. نشر فرزاد)
باز شب آمد و من ماندم و بیداریها ..... خسته از غربت و تنهایی و بیماریها

چند پُرسی که چسان روز و شبم میگذرد؟ ..... فاش گویم، همه با زاری و بیزاریها

از دل من چه بجا مانده که باز آمده ای؟ ..... پی تیمار ِ دل ِ خسته و دلداریها؟

هر خبر کو رسد از سوی وطن، نیست مگر .... قصۀ وحشت و ویرانی و خونخواریها

چند گاهی است که با نام خدا گردیده است ..... دشمن خلق خدا، گرم ِ ستمکاریها

بیخرد پیر ِ پلیدی، خرد خلق ربود ..... چون حرامی که زند راه به طرّاریها

رفته در خواب ملال آور اعصار و قرون ..... زان بود دشمن بیداری و هشیاریها

گرچه گویند که حُب الوطن از ایمان است ..... نیست مِهری به وطن در سر ِ دستاریها

"ملت و شاه" بدل شد به "امام و امت" ..... هر که نامی برَد از خلق، کِشـَد خواریها

رودی از خون جوانان خروشان جاریست ..... همه اسطورۀ ایثار و فداکاریها

ترسم این غم بکشد زود و به ایران نرسم ..... تا سخن رانم از آن جانی و جبّاریها

سخن از غارت و ویرانی ایران گویم ..... ثبت تاریخ کنم قصۀ غدّاریها

نقش چنگیز و هلاکوی مغول بیرنگ است ..... پیش آن آیت خونخواری و خونباریها

دوری از یار و دیار است بسی سخت ولی ..... عاقبت میگذرد دورۀ دشواریها

گر دلم از تپش افتد، به فدای تو وطن ..... در هوای تو دَهَم جان به سبکباریها

صد هزاران سر چون من به رهت باید ریخت ..... ای مرا نام تو سرمایۀ سالاریها



انقلابی دیگر اثر هوشنگ ابتهاج 

تا که دل در سینه تنگم مکرر میزند،                         مرغ جانم در هوای آشیان پر میزند
....
حیله گر پیر پلیدی، عقل مردم را ربود،                    بی خبر بود کاو از پشت خنجر میزند 
....
تکیه او بر سلاح است است و سپاه و پاسدار،           گرچه دائم حرف از محراب و منبر می زند 



........................................................................................

Comments: Post a Comment