پويان |
01/01/2004 - 02/01/2004
02/01/2004 - 03/01/2004
03/01/2004 - 04/01/2004
03/01/2005 - 04/01/2005
08/01/2005 - 09/01/2005
04/01/2006 - 05/01/2006
08/01/2006 - 09/01/2006
10/01/2006 - 11/01/2006
05/01/2007 - 06/01/2007
06/01/2007 - 07/01/2007
09/01/2007 - 10/01/2007
01/01/2008 - 02/01/2008
02/01/2009 - 03/01/2009
03/01/2009 - 04/01/2009
05/01/2009 - 06/01/2009
07/01/2009 - 08/01/2009
04/01/2010 - 05/01/2010
06/01/2010 - 07/01/2010
07/01/2010 - 08/01/2010
09/01/2010 - 10/01/2010
01/01/2011 - 02/01/2011
03/01/2011 - 04/01/2011
04/01/2011 - 05/01/2011
05/01/2011 - 06/01/2011
11/01/2011 - 12/01/2011
04/01/2012 - 05/01/2012
05/01/2012 - 06/01/2012
06/01/2012 - 07/01/2012
11/01/2014 - 12/01/2014
|
Thursday, January 24, 2008
٭
........................................................................................«از لندن برگشته ام. هنوز برنگشته دلم براى حسن تنگ شده. از بس مهربانى هر دو شان خوب است، زن و شوهر. ولى دوستى با حسن خصوصيت ديگرى دارد. چنان عميق است كه انگار از عمر پنجاه ساله اش (از 1323) قديمى تر است، انگار ريشه در تاريخ دارد. به زمان هاى دور گذشته، به سال هاى دراز پيش از تولد ما باز مى گردد به اصفهان دوره ملكشاه و خواجه نظام الملك، به مسجد جمعه و بازار، به روزگارى كه ناصرخسرو از آن مى گذشت و مردم جِى و شهرستان را سياحت مى كرد يا نمى كرد. نمى دانم چرا؟ شايد براى مدرسه صارميه پشت بازار باشد و محله نو و گودلرها يا سرجوبشاه و خانه هاى ما در دل همان فضا و پيدايش دوستى ما در حال و هواى همان عهد كه هنوز چيزى از آن ــ مانند يادِ آوازى يا طعم آب گوارا و خنكى درخاطره ــ باقى مانده است. هواپيما تأخير داشت و يك ساعت به انتظار گذشت و فكر و خيال هاى پريشان كه اگر از بخت بد بزند و حسن زودتر از من گرفتار عزرائيل شود تكليف من چه خواهد شد، چه مى شوم... انتظار با اين فكرها گذشت و گاه و بيگاه چند فحش به خودم چاشنىِ اين ترسِ از بلاى نيامده مى شد. فحش به مردك ابلهى كه از ترس آينده، بى خبرى، غافلگيرى و ابهامى كه در آن است، براى ناراحت كردن خودش عجله دارد. شاهرخ واقعاً خر غريبى است.» 7:42 PM پويان
Comments:
Post a Comment
|