-->
پويان




Thursday, January 22, 2004

٭
از من بگو به خاتمی، آقای خاتمی/ ای از رياستت دل جمهور ماتمي
از گفتت ارچه ساده دلی چند سر خوشند/ از کرد توست جان و دل مردمان غمی
جز مشتي ات دروغ فريبا به چنته نيست / ای پوزه ات در خور مشتي به محکمی
قانون شعارتست ولی چيست در دلت / ای هر چه ای که قانون بشناسي اش همی
قانون بيان روشنی از رائ مردم است/آماج آن رواج معانی به مردمی
پس رائ مردم است که قانون مياورد / نی رائ شيخ مشرقي و قاضی قمي
نزده تو ليک، واژه قانون به معنی / فرماني از خداست که آيد به آدمی
آنگه کدام گونه خدا از چه گوهری/ کو با چه نسبتش به دل و جان آدمی
نی طرفه پرورشگر گيتی خدای عشق / اين مادر بهائي خوبی و خرّمی
بال ثقل مر خدای عرب کو سخن نگفت / جز با کسي به گوهر خويش امي و امي
فرمان قاتلويش بنگر که خود بس است / تا دارد آدمی را پيوسته ماتمي
يا نافی و نهي باده به گفتار او، کزآن / تا هست، هست جان خرد پيشگان غمی
يا دشمنی اش با خرد آدمی چوناک / انگارکژدمي است خرد، گوهرش سمی
آری خدای تو چنين کج تصوريست / کايد خرد هماره ز تصوير او رمي
آنگه تو گفته هاش چو قانون بری به کار / بی هيچ ليکن و اگر و بيشي و کمی
گويي امر و نهي خدا جاوداني است / ديدم امر و نهي شما خلق دم دمی
...
اين مملکت جواز دهدت تا خدای وار / بر مسند خلافت اسلام بر دمی
...
که هم دهد خدات به قانون جواز کار / هم نيز با گزينش خود رائ مردمی
...
زينسان خداي وحدت و خرماي وحدتت/ آيد يگانه در بهمي و به ناهمي



........................................................................................

Comments: Post a Comment