پويان |
01/01/2004 - 02/01/2004
02/01/2004 - 03/01/2004
03/01/2004 - 04/01/2004
03/01/2005 - 04/01/2005
08/01/2005 - 09/01/2005
04/01/2006 - 05/01/2006
08/01/2006 - 09/01/2006
10/01/2006 - 11/01/2006
05/01/2007 - 06/01/2007
06/01/2007 - 07/01/2007
09/01/2007 - 10/01/2007
01/01/2008 - 02/01/2008
02/01/2009 - 03/01/2009
03/01/2009 - 04/01/2009
05/01/2009 - 06/01/2009
07/01/2009 - 08/01/2009
04/01/2010 - 05/01/2010
06/01/2010 - 07/01/2010
07/01/2010 - 08/01/2010
09/01/2010 - 10/01/2010
01/01/2011 - 02/01/2011
03/01/2011 - 04/01/2011
04/01/2011 - 05/01/2011
05/01/2011 - 06/01/2011
11/01/2011 - 12/01/2011
04/01/2012 - 05/01/2012
05/01/2012 - 06/01/2012
06/01/2012 - 07/01/2012
11/01/2014 - 12/01/2014
|
Wednesday, November 26, 2014
........................................................................................ Tuesday, June 12, 2012
٭
........................................................................................
از مجموعۀ: انترناسیونال بچه پرروها
حادثه در یک پرده و یک اپیلوگ
(بر اساس مسئله ۲۶۳۲ توضیح المسائل خمینی):
مسئلۀ ۲۶۳۲- اگر با گاو و گوسفند و شتر نزدیکی کنند، بول و سرگین آنها نجس میشود و آشامیدن شیر آنها هم حرام است و باید بدون آن که تأخیر بیفتد آن حیوان را بکشند و بسوزانند و کسی که با آن وطی کرده، پول آن را به صاحبش بدهد بلکه اگر به بهیمۀ دیگری هم نزدیکی کند شیر آن حرام میشود.
محل: دادگاه انقلاب اسلامی
اشخاص:
متهم: مش کرمعلی گوسفندی، چهل و چند ساله. شاکی: حجتالاسلام سید محمد حسین اُزگُلی، سی و چند ساله. قاضی شرع: حجتالاسلام و المسلمین اوشانی. دادستان: برادر علیخانی تبریزی. منشی دادگاه. پاسداران.
دادگاه با تلاوت آیاتی از کلامالله مجید شروع میشود:
قاضی شرع: متهم، مش کرمعلی، بلند بشوید و خودت را معرفی بکنید! اسم و شهرت و اسم پدر؟
متهم: کوچیک شما، مش کرمعلی پسر چراغعلی شهرت جوزاری.
قاضی: شما قبول داری که نسبت به حضرت آقای حجتالاسلام ازگلی ایراد ضرب و جرح منجر به نقص عضو کردهای؟
متهم: آقای رئیس، به این قبلۀ محمدی، به این سوی چراغ… ما نوکر آقای ازگلی هستیم. نوکر شمائیم. ما…
قاضی: گفتم قبول داری یا نه. جوابش یک کلمه بیشتر نیست یا بله یا نه. مدافعاتت را به موقع خواهی کرد.
متهم: آقای رئیس به قمر بنیهاشم ما بیتقصیریم، اصلن این آقا نبود که با گوسفند ما بیناموسی میکرد… اصلن گوسفندهای ما خودشان بیناموسند.
قاضی: پس قبول نداری. بنشین! اگر برادر علیخانی، دادستان دادگاه نظری نداشته باشند، منشی دادگاه ادعانامه را بخواند!
منشی: (میخواند) بسمه قاصم الجبارین، به عرض ریاست محترم دادگاه انقلاب اسلامی میرساند: متهم مش کرمعلی فرزند چراغعلی شهرت جوزاری، معروف به کرمعلی گوسفندی شغل گوسفنددار، متهم است که ساعت یک بعد از نیمه شب پنجشنبه سیزدهم ماه رمضان المبارک گذشته، هنگامی که حضرت آقای حجتالاسلام سید محمد حسین ازگلی عموزادۀ حضرت آیتالله ازگلی اعلی الله مقامه، وی را امر به معروف و نهی از منکر فرمودهاند، با همدستی برادرِ فعلن متواریش، ایشان را مضروب و مجروح کرده و شدت ضرب و جرح به حدی بوده است که بنا به گواهی دو نفر از برادران پاسدار، به علت پاره شدن پردۀ گوش، مجنی علیه شنوائی گوش چپ خود را به میزان ۱۰۰ درصد، و شنوائی گوش راست را به میزان ۷۵ درصد از دست داده است. متهم موصوف ضمن بازجوئی به این عمل ضدانسانی و ضدانقلابی خود اقرار ضمنی کرده است ولی علاوه بر این که هیچ گونه اظهار پشیمانی ننموده با وارد آوردن اتهامات گوناگون به شاکی و اهانت به مقدسات امت مسلمان، ماهیت ضد انقلابی خود را کاملن بروز داده است. توضیحن معروض میدارد که حضرت حجتالاسلام ازگلی، که فداکاریهای ایشان در صف روحانیت مبارز تهران، بخصوص در بهمن ماه ۱۳۵۷ در کنار مبارزان کبیر، حضرت حجتالاسلام و المسلمین آقای رفسنجانی و حضرت حجتالاسلام خلخالی و حضرات مرحومین آیات عظام مطهری و قدوسی نورالله مضجعهما، اظهر من الشمس است و جانفشانیهای ایشان در اعتصاب روحانیون در مسجد دانشگاه تهران، حاجتی به شرح و بیان ندارد، در مقابل امر به معروف و نهی از منکر، از طرف متهم مورد فحاشی و ضربات سیلی قرار گرفتهاند. مضافن به این که متهم حین بازجوئی با کمال بیشرمی، به جناب ایشان اتهامات موهن و زنندهای وارد آورده است. برای روشن شدن ذهن قاضی محترم شرع دادگاه انقلاب اسلامی، قسمتهائی از صورتجلسۀ بازجوئی متهم را که دلالت دارد بر:
۱- اقرار نامبرده به ایراد ضرب و جرح بوسیلۀ برادرش.
۲- اقرار به خصومت دیرین با حضرت حجتالاسلام ازگلی.
۳- اهانت به استضعاف خانوادۀ ایشان، به استحضار دادگاه محترم میرساند…
قاضی: برادر علیخانی، دادستان محترم، فکر نمیکنید خواندن مهملات این ملعون در دادگاه باعث تکدر خاطر حضرت حجتالاسلام ازگلی بشود؟ میتوانیم رأی را صادر کنیم.
دادستان: خیر، از این مهملات گردی به دامن منزه حضرت آقای ازگلی نمینشیند. وانگهی ایشان فعلن در دادگاه حضور ندارند. به طوری که از دفتر ایشان اطلاع دادند امروزد در مسجد موسی مبرقع سخنرانی دارند.
قاضی: در این صورت برادر منشی ادامه بدهد!
منشی: (به خواندن ادامه میدهد) متهم در اولین بازجوئی، مضبوط در صفحۀ ۱۱ پرونده، عینن میگوید: «ما خوابیده بودیم، غلامعلی دادشمان از خواب پرید به ما گفت بدو که گرگ آمده تو آغل… آخه ما چهل و پنجاه تا گوسفند و میش داریم… ما پشت سرش رسیدیم تو آغل. دیدیم داداشمان از این ور و اون ور خواباند تو گوش یکی… ما فقط سر تراشیده و ریش سیاهش را دیدیم. پیراهن زیرشلواری سفید تنش بود. گفتم چی شده، غلامعلی گفت این بیپدر داشت با یکی از گوسفندها بیناموسی میکرد. ما خودمان هم دست بلند کردیم بزنیم تو پوزش، اما به این قبلۀ محمدی نزدیم واسه این که دیدیم آقای ازگلی خودمان هستند، آخه عمامه سرشان نبود ما اول به جا نیاورده بودیم.»
بازجوی دادستانی انقلاب به او یادآوری میکند که به فرض صحت، وطی با گوسفند گناهی نیست و مجازاتی ندارد و کتک زدن ندارد و شرعن باید گوسفند را بسوزانند و کسی که با حیوان وطی کرده فقط باید قیمتش را بپردازد. متهم با کمال بیشرمی پاسخ میدهد:
«آخه آقا، این غلامعلی ما خیلی ناموسیه اگر جلویش را نگرفته بودیم خون بپا میکرد، تازه حق داشت خلقش تنگ بشه، واسه این که این آقای ازگلی دفعۀ اولش نبود که سراغ گوسفندهای ما میآمد…»
قاضی: ببینم، مقصودش این بوده که حجتالاسلام ازگلی خدای نکرده با گوسفند..؟ استغفرالله! تکبیر!
حاضران: الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، خمینی رهبر.
متهم: آقای رئیس، ما غلط کردیم این حرفها را زدیم. ما نوکر آقای ازگلی هستیم. آقای ازگلی امام ماست. ما پشت سرشان نماز میخوانیم…
دادستان: همه جنایتکاران وقتی میبینند دست عدل اسلامی گلویشان را گرفته و راه فراری ندارند، پشیمان میشوند. ولی حالا دیگر پشیمانی فایدهای ندارد. این مهملات را شما گفتهای یا نه؟
متهم: آقا، به قمر بنیهاشم تقصیر ما نبود. این آقای آیتالله بازجو ما را قسم داد که هر چی میدانیم راستش را تعریف کنیم. ما هم به ضریح مطهری که گرفته بودیم قسم خوردیم. آخه ما چه گناهی داریم؟
قاضی: (به دادستان، آهسته) بازجو کی بوده؟
دادستان: (آهسته) حجتالاسلام ورداوردی.
قاضی: (با لبخند، آهسته) آهان، صحیح، جزء همان باند آقای منتظری!.. (به منشی) ادامه بدهید!
منشی: … دفعۀ اول پیش از انقلاب بود که آمد تو آغل ما، آن وقت هنوز آقا نشده بود، عمامهای نبود، وقتی مچش را گرفتیم گفت صداش را در نیاریم پولش را میده. ما یک گوسفند پرورار سی منی را سر بریدیم و آتش زدیم. بعد پولش را که طلبکاری کردیم، گفت حالا ندارم، بعد هم هی سرمان دواند. ما گفتیم اگر ندهی به همۀ اهل ده بروز میدهیم. برگشت تو چشم ما گفت اگر دستم را رو کنی من هم به همه میگویم راستش نمیدانم کدام گوسفند بوده، آن وقت باید همۀ گوسفندهایت را آتش بزنی، بعد هم دیگر هیچ وقت هیچ کس گوسفند از تو نمیبره. ما هم دهنمان را چفت کردیم…
متهم: آقای رئیس، ما غلط کردیم، ما به گور پدرمان خندیدیم این غلطهای زیادی را کردیم. ما این خانۀ خشت و گلی را که آقا بهش نظر دارند، بخشیدیم به آقا. ما را به راه خدا آزاد کنید بریم خاک خودمان را بسرمان کنیم!
قاضی: برادران پاسدار، متهم را سر جایش بنشانند.
متهم: آخ!
قاضی: برادر منشی ادامه بدهد!
منشی: … در صورتجلسه مضبوط در صفحۀ ۱۳ پرونده از زبان متهم میخوانیم: «ما همان چند وقته شش تا گوسفندمان را همین طوری سر بریدیم آتش زدیم. تا جائی که غلامعلی یک روز به ما گفت: داداش چطور دیوار آغل را بالا ببری. بعد هم خشت و گل ریخت و دست به کار شد، کلی خرج گذاشت گردن ما. ما بهش گفتیم آغل میشها را ول کن واسه این که این آقا میشباز نیست، قوچ بازه…» و در همین صفحه بازجوئی میخوانیم که متهم میگوید: «ما به این علی چوپان سفارش کرده بودیم که وقتی گوسفندها را میبره چرا، از جلوی خانۀ آقا رد نشه، واسه این که دیده بودیم یک نگاههائی به این پر و پاچۀ گوسفندهای ما میکرد که ما جای آنها از خجالت تا بناگوشمان سرخ میشد… میگفتیم اگر آقا باز چشمش به گوسفندها بیفته باز هم خاطرخواهیش گل میکنه شب میاد سراغشان…
قاضی: استغفرالله! تکبیر!
حاضران: الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، خمینی رهبر.
قاضی: برادر منشی ادامه بدهد!
منشی: … و در مورد اهانت به استضعاف خانوادگی حضرت حجتالاسلام ازگلی اظهارت متهم مضبوط در صفحۀ ۱۵ پرونده قابل ملاحظه است. بازجو به متهم اظهار میدارد که به موجب گواهی دو نفر از برادران پاسدار سیلیهای برادر متهم موجب پارگی پردۀ گوش چپ و نقصان شنوائی به میزان ۷۵ درصد در گوش راست ایشان شده است، متهم جواب میدهد: «آقا، ما سواد نداریم این صد به صد و گوش به گوش و این حرفها حالیمان نیست. اما به این قبلۀ محمدی به این سوی چراغ، این از اصل کر بود. از همان وقت که تو حرم حضرت شابدولعظیم کفشدار بود، بهش میگفتند حسین کره… به نشانی این که یک دفعه هم یک جفت گیوۀ نو ما را بلند کرد. «که کاملن روشن است اهانت به اقشار مستضعف منظور و مقصود متهم بوده است…
متهم: آقای رئیس، به قمر بنیهاشم…
قاضی: پاسداران، متهم را سر جایش بنشانند!
متهم: آآخ! آآخ!
منشی: … همچنین در دنبالۀ همین موضوع، مضبوط در ذیل همان صفحۀ پرونده میگوید: «این آقا یک گوشش از اول کر بود، حالا هم نمیدانیم بیشتر کر شده باشد یا نه، اما امتحان کنید صدای بع بعِ گوسفند را از نیم فرسخی میشنود…»
قاضی: استغفرالله! تکبیر!
حاضران: الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، خمینی رهبر.
منشی: دادستانی دادگاه انقلاب اسلامی وقوع جرائم مذکور را نسبت به شخص حضرت حجتالاسلام ازگلی محرز میداند و…
(صدای صلوات از خارج دادگاه بلند میشود، یک پاسدار از خارج در را باز میکند و اعلام میکند: حضرت آیتالله ازگلی)
قاضی شرع: بفرمائید، حضرت حجتالاسلام! سلام علیکم.
حجتالاسلام تنومند بین دو پاسدار ژ-سه به دست وارد میشود.
حجتالاسلام: سلام علیکم.
(همه به احترام او بلند میشوند.)
قاضی: بفرمائید، بفرمائید بنشینید. چطور است حال حضرت عالی؟
حجتالاسلام: بله؟ چی فرمودید؟
قاضی: (خیلی بلند) حال حضرتعالی انشاءالله خوبست؟
حجتالاسلام: بله، الان تمام شد. مجلس خوبی بود.
قاضی: (خیلی بلند) انشاءالله فرصت دارید که تا آخر محاکمه تشریف داشته باشید؟
حجتالاسلام: بله، راجع به ولایت فقیه در مسجد موسی مبرقع سخنرانی داشتم. (مینشیند).
قاضی: برادر منشی ادامه بدهد!
منشی: … و در نتیجه دادستانی دادگاه انقلاب اسلامی از دادگاه محترم انقلاب اسلامی از نظر حقالناس صدور حکم قصاص دربارۀ متهم را تقاضا دارد. از نظر حقالله نیز با توجه به این که شخص مورد اهانت و ضرب و جرح یکی از فرزندان جان بر کف انقلاب اسلامی است که از طرف حضرت آیتالله العظمی امام خمینی مدظلهالعالی مکرر…
حاضران: الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، خمینی رهبر.
منشی: …مکرر به عنوان یکی از شایستهترین نگهبانان انقلاب و جنود اسلام از ایشان یاد شده است، عمل متهم از هر نظر یک عمل ضدانقلابی در خدمت صهیونیسم جهانی و امپریالیسم امریکای جهانخوار محسوب میگردد، بنائن علیهذا دادستانی، فساد در زمین و محاربه با خدا و رسول خدا و امام امت را از طرف متهم موصوف محرز میداند و در این مورد نیز تقاضای صدور حکم شرعی دارد. والسلام علیکم و رحمتالله و برکاته –دادستان دادگاه انقلاب اسلامی، سید نصرالله علیخانی تبریزی.
متهم: یعنی ما ضد انقلابیم؟… ای آقای رئیس، ای آقای رئیس، به این قبلۀ محمدی، به این سوی چراغ… آخه ما که سه ماه آزگار کسب و کارمان را ول کردیم، توی خیابانها داد کشیدیم مرگ بر امریکا…
قاضی: برادران پاسدار!
متهم: آخ! آخ!… آقای رئیس ما خودمان صد تا ضدانقلاب را… آخ!
قاضی: حضرت حجتالاسلام ازگلی، به عنوان شاکی خصوصی اگر فرمایش دارند بفرمایند… مثل این که نشنیدند. برادر منشی، این عرض مرا روی یک کاغذ یادداشت کنید ملاحظه کنند!
(منشی یادداشت میکند و به آقای ازگلی میدهد).
حجتالاسلام ازگلی: بسمالله الرحمن الرحیم. و فیالقصاص حیاة یا اولوالباب. بنده تقاضایم را قبلن به محضر دادستانی محترم انقلاب اسلامی اعلام کردهام. از نظر حقالناس بنده اهانتها و تهمتهای متهم را به حسب امر الهی میبخشم، لاکن برای ضرب و جرح تقاضای قصاص دارم و به لحاظ این که شخصن در اثر ضربات وارده قوت و قدرت ندارم که به گوش متهم سیلیها را به نحوی بزنم که منجر به پاره شدن پردۀ گوشش بشود، علیهذا به برادر مصطفی کل مهدی، معروف به مصطفی گاریچی، که الان بیرون دادگاه منتظر است، وکالت میدهم که به جای بنده دو سیلی قصاص را به متهم بزند…
متهم: یا قمر بنیهاشم، خودتان به دادمان برسید! آقای رئیس، این مصطفی گاریچی…
قاضی: برادران پاسدار!
متهم: آخ!… آقای رئیس، این پارسال یکی زد تو گیجگاه گاومیشِ رحیم شیری، گاو جابجا سقط شد… آخ!… آقای رئیس، ما به چک دوم نمیرسیم، آخه رحم کنید… آخ!
حجتالاسلام ازگلی:… لاکن از نظر حقالله، البته به نظر قاضی محترم شرع واگذار میکنم.
قاضی: متهم، ادعانامۀ دادستان را شنیدی، اظهارات حضرت حجتالاسلام ازگلی را هم که با کمال سعۀ صدر قسمتی از گناهان ترا عفو فرمودند، شنیدی…
متهم: خدا انشاءالله سایۀ آقای حجتالاسلام را از سر ما کم نکنه، اما اگر مصطفی گاریچی به ما چک بزنه دیگه گذشتِ آقا به درد دنیای ما نمیخوره.
قاضی: حالا اگر در دفاع از خودت حرفی داری بزن!
متهم: والله آقای رئیس، چه عرضی داریم. ما غلط کردیم که داداشمون آقا را زد. الهی این دستهای دستبند زدۀ ما چلاق بشه که داداشمون زد تو گوش آقا. خدا بسر شاهده ما از این غلطها بلد نبودیم بکنیم. آن آقای بازجو ما را هی شیر کرد که حرف بزنیم. قسممان داد که هر چی میدانیم بگیم… اصلن ما آقای ازگلی را قربانشان بریم ندیدیم. یعنی دیدیم، اما تو آغل ندیدیم. اصلن آقا از گوسفند بدشان میاد…
قاضی: تو که باز داری جرائم خودت را سنگینتر میکنی. خوشبختانه آقای ازگلی نمیشنوند. از خودت دفاع کن!
متهم: والله آقا ما سواد نداریم. ما چی عرض کنیم که خدا را خوش بیاد…
قاضی: در این صورت ختم محاکمه اعلام میشود.
از بیرون دادگاه صدای شعارهای جمعیتی شنیده میشود:
کرمعلی گوسفندی، اعدام باید گردد.
یک دقیقه بعد:
قاضی: برادر منشی دادگاه، رأی دادگاه را قرائت کند!
منشی: بسمه قاصم الجبارین. دادگاه انقلاب اسلامی بعد از رسیدگی کامل به موارد اتهام مش کرمعلی فرزند چراغعلی معروف به کرمعلی گوسفندی و استماع ادعانامۀ دادستان و شهود و اظهارات شاکی و متهم و شورِ کافی، رأی خود را بشرحِ زیر اعلام میدارد: به عنوان حقالناس متهم کرمعلی فرزند چراغعلی را از نظر ایراد ضرب و جرح مشمول قانون قصاص و مستحق مجازات میداند و به استناد مادۀ ۷۵ قانون مذکور مقرر میدارد که مجنی علیه حضرت حجتالاسلام سید محمد حسین ازگلی قصاص را به وسیلۀ وکیل خود مصطفی کل مهدی معروف به مصطفی گاریچی، دربارۀ متهم اجرا نمایند. به لحاظ حقالله با توجه به این که شخص مضروب یکی از ارکان مهمه جمهوری اسلامی و از خدمتگزاران صدیق اما امت مدظلهالعالی میباشد، و متهم به این امر علم و اطلاع کافی داشته است و به نظر میرسد که به تحریک ایادی خارجی یک نقشۀ خائنانۀ صهیونیسم و امپریالیسم امریکای جهانخوار را اجرا کرده، مضافن به این که ضمن بازجوئی به مقدسات امت شهیدپرور و همیشه در صحنه اهانت غیرقابل بخششی کرده است، عمل او یک اقدام ضدانقلابی شناخته میشود. بنائن علیهذا وی را به عنوان مفسد فیالارض و محارب با خدا و رسول خدا و امام امت به اعدام محکوم…
متهم: ای آقای رئیس ما عرض داریم. باقیش را نفرمائید تا یک کلمه عرض ما را بشنفید. آخ!
قاضی: برادران پاسدار بگذارید متهم حرفش را بزند.
متهم: به این قبلۀ محمدی ما بیگناهیم… ما نوکر آقای آیتالله ازگلی هستیم. اصلن تمام گوسفندهای ما فدای یک تار موی آقای ازگلی، اصلن گوسفندهای ما خودشان بیناموسند، اصلن ناموس ندارند، اصلن خودشان رفتهاند سراغ آقای ازگلی، اصلن ناموس گوسفندهای ما فدای سر امام خمینی…
حاضران: الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، خمینی رهبر.
متهم: ای آقای رئیس، جان بچههاتان، جان امام، اجازه بدید ما یک دقیقه با آقای آیتالله ازگلی تنهائی حرف بزنیم.
قاضی: اگر حضرت حجتالاسلام موافقت بفرمایند ما حرفی نداریم.
حجتالاسلام: بنده مخالفتی ندارم.
قاضی: در این صورت چند دقیقه تنفس اعلام میکنم. ما برای اقامۀ نماز میرویم. برادران پاسدار حضرت حجتالاسلام را با متهم تنها بگذارند.
اپیلوگ
متهم: گوش راستت را بیار جلو!… آ ممد حسین آقا حالا که تنها شدیم…
حجتالاسلام: زهر مارو آممد حسین آقا، ادبت کجا رفته، ملعونِ ضد انقلاب؟
متهم: ببخشید، غلط کردیم. ما سواد نداریم… آقای آیتالله، ما نوکر شمائیم، نگذارید ناحق و ناروا ما را تیرباران کنند، ما زن و بچه داریم. ما را دم گلوله ندید.
(حجتالاسلام چهار زانو روی نیمکت مینشیند. تسبیح میاندازد و زیر لب دعا میخواند)
متهم: بیائید صد تا چک به ما بزنید جای داداشمان. ما را به راه خدا آزاد کنید. ما دستتان را میبوسیم. (دست او را میگیرد، مکرر میبوسد)
حجتالاسلام: …
متهم: آخه یک چیزی بفرمائید، ما تا آخر عمر نوکریتان را میکنیم. بیائید و آقائی کنید.
حجتالاسلام: …
متهم: این خانۀ بیقابلیت ما هم مال شما، به همان قیمتی که خودتان خواسته بودید…
حجتالاسلام: …
متهم: بیست تومنش هم هیچی…
حجتالاسلام: من ممکن است از حقالناس گذشت کنم ولی حقالله را کاری نمیشود کرد.
متهم: ده تومن دیگه هم ندید، حقالله را هم صاف و صوف کنید.
حجتالاسلام: حقالله را به این آسانی نمیشود صاف و صوف کرد، بیچارۀ مرتد!
متهم: اگر این آقائی را بفرمائید آن گوسفند شالیه… میدانید کدام را عرض میکنم؟ آن دست و پا سفیده، دنبه گندهه… آن را میفرستم منزل کوچکیتان را بکند.
حجتالاسلام: استغفرالله از دست تو مش کرمعلی… تو هم خیلی زبانباز هستی ها! حالا من یک صحبتی با قاضی شرع میکنم ببینم چه میشود!
صدای سرود امت حزبالله شنیده میشود:
الله اکبر- الله اکبر- خمینی رهبر.
این بانگ آزادیست کز خاوران خیزد
فریاد انسانهاست کز بیکران خیزد
این خروش خشم انسانهای در بند است
حبل المتین تودههای آرزومند است
الله اکبر- الله اکبر- خمینی رهبر
۱۳ فروردین ۱۳۶۱
4:14 PM پويان Tuesday, May 29, 2012
٭
بهار غم انگیز - هوشنگ ابتهاج
بهار آمد ، گل و نسرین نیاورد نسیمی بوی فروردین نیاورد پرستو آمد و از گل خبر نیست چرا گل با پرستو همسفر نیست ؟ چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد ؟ که آیین بهاران رفتش از یاد چرامی نالد ابر برق در چشم چه می گرید چنین زار از سر خشم ؟ چرا خون می چکد از شاخه ی گل چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟ چه درد است این؟ چه درد است این؟ چه درد است؟ که در گلزار ما این فتنه کردست ؟ چرا در هر نسیمی بوی خون است؟ چرا زلف بنفشه سرنگون است؟ چرا سر برده نرگس در گریبان؟ چرا بنشسته قمری چون غریبان؟ چرا پروانگان را پر شکسته ست؟ چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست؟ چرا مطرب نمی خواند سرودی؟ چرا ساقی نمی گوید درودی؟ چه آفت راه این هامون گرفته ست ؟ چه دشت است این که خاکش خون گرفته ست ؟ چرا خورشید فروردین فرو خفت ؟ بهار آمد گل نوروز نشکفت مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست ؟ که این لب بسته و آن رخ نهفته ست ؟ مگر دارد بهار نورسیده دل و جانی چو ما در خون کشیده ؟ مگر گل نو عروس شوی مرده ست که روی از سوگ و غم در پرده برده ست ؟ مگر خورشید را پاس زمین است ؟ که از خون شهیدان شرمگین است بهارا، تلخ منشین، خیز و پیش آی گره وا کن ز ابرو، چهره بگشای بهارا خیز و زان ابر سبک رو بزن آبی به روی سبزه ی نو سر و رویی به سرو و یاسمن بخش نوایی نو به مرغان چمن بخش بر آر از آستین دست گل افشان گلی بر دامن این سبزه بنشان گریبان چاک شد از ناشکیبان برون آور گل از چاک گریبان نسیم صبحدم گو نرم برخیز گل از خواب زمستانی برانگیز بهارا بنگر این دشت مشوش که می بارد بر آن باران آتش بهارا بنگر این خاک بلاخیز که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز بهارا بنگر این صحرای غمناک که هر سو کشته ای افتاده بر خاک بهارا بنگر این کوه و در و دشت که از خون جوانان لاله گون گشت بهارا دامن افشان کن ز گلبن مزار کشتگان را غرق گل کن بهارا از گل و می آتشی ساز پلاس درد و غم در آتش انداز بهارا شور شیرینم برانگیز شرار عشق دیرینم برانگیز بهارا شور عشقم بیشتر کن مرا با عشق او شیر و شکر کن گهی چون جویبارم نغمه آموز گهی چون آذرخشم رخ برافروز مرا چون رعد و توفان خشمگین کن جهان از بانگ خشمم پر طنین کن بهارا زنده مانی ، زندگی بخش به فروردین ما فرخندگی بخش هنوز اینجا جوانی دلنشین است هنوز اینجا نفس ها آتشین است مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است چو فردا بنگری ، پر بید مشک است مگو کاین سرزمینی شوره زار است چو فردا در رسد ، رشک بهار است بهارا باش کاین خون گل آلود بر آرد سرخ گل چون آتش از دود بر اید سرخ گل ، خواهی نخواهی وگر خود صد خزان آرد تباهی بهارا ، شاد بنشین ، شاد بخرام بده کام گل و بستان ز گل کام اگر خود عمر باشد ، سر بر آریم دل و جان در هوای هم گماریم میان خون و آتش ره گشاییم ازین موج و ازین توفان براییم دگربارت چو بینم ، شاد بینم سرت سبز و دل آباد بینم به نوروز دگر ، هنگام دیدار به ایین دگر آیی پدیدار
دشمن ِ بیداریها عصر هوشنگ ابتهاج ه.ا.سایه (س ۵۱۱. کتاب ایران در چهار راه سرنوشت چاپ سوم. نشر فرزاد)
باز شب آمد و من ماندم و بیداریها ..... خسته از غربت و تنهایی و بیماریها چند پُرسی که چسان روز و شبم میگذرد؟ ..... فاش گویم، همه با زاری و بیزاریها از دل من چه بجا مانده که باز آمده ای؟ ..... پی تیمار ِ دل ِ خسته و دلداریها؟ هر خبر کو رسد از سوی وطن، نیست مگر .... قصۀ وحشت و ویرانی و خونخواریها چند گاهی است که با نام خدا گردیده است ..... دشمن خلق خدا، گرم ِ ستمکاریها بیخرد پیر ِ پلیدی، خرد خلق ربود ..... چون حرامی که زند راه به طرّاریها رفته در خواب ملال آور اعصار و قرون ..... زان بود دشمن بیداری و هشیاریها گرچه گویند که حُب الوطن از ایمان است ..... نیست مِهری به وطن در سر ِ دستاریها "ملت و شاه" بدل شد به "امام و امت" ..... هر که نامی برَد از خلق، کِشـَد خواریها رودی از خون جوانان خروشان جاریست ..... همه اسطورۀ ایثار و فداکاریها ترسم این غم بکشد زود و به ایران نرسم ..... تا سخن رانم از آن جانی و جبّاریها سخن از غارت و ویرانی ایران گویم ..... ثبت تاریخ کنم قصۀ غدّاریها نقش چنگیز و هلاکوی مغول بیرنگ است ..... پیش آن آیت خونخواری و خونباریها دوری از یار و دیار است بسی سخت ولی ..... عاقبت میگذرد دورۀ دشواریها گر دلم از تپش افتد، به فدای تو وطن ..... در هوای تو دَهَم جان به سبکباریها صد هزاران سر چون من به رهت باید ریخت ..... ای مرا نام تو سرمایۀ سالاریها
انقلابی دیگر اثر هوشنگ ابتهاج
تا که دل در سینه تنگم مکرر میزند، مرغ جانم در هوای آشیان پر میزند
....
حیله گر پیر پلیدی، عقل مردم را ربود، بی خبر بود کاو از پشت خنجر میزند
....
تکیه او بر سلاح است است و سپاه و پاسدار، گرچه دائم حرف از محراب و منبر می زند
3:51 PM پويان
٭
........................................................................................
شاعران پارسی گوی از دیر زمان به نقد و نصیحت و فصیحت دین کاران پرداخته اند.
به نمونه هایی چند اشاره می کنیم:
مولوی:
گر بریش و خایه مردستی کسی
هر بزی را ریش و مو باشد بسی
مردی این مردیست نه ریش و ذکر
ورنه بودی شاه مردان کیر خر
ریش شانه کرده که من سابقم
سابقی لیکن به سوی مرگ و غم
هین روش بگزین و ترک ریش کن
ترک این ما و من و تشویش کن.
آنها که به سر؛ در طلب کعبه دویدند چون عاقبت الامر به مقصود رسیدند
از سنگ یکی خانه اعلای معظم اندر وسط وادی بی زرع بدیدند
رفتند در آن خانه که بینند خدا را بسیار بجستند خدا را و ندیدند
چون معتکف خانه شدند از سر تکلیف ناگاه خطابی هم از آن خانه شنیدند
کای خانه پرستان؛ چه پرستید گل و سنگ آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری، دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری
هزاربار پیاده طواف کعبه کنی قبول حق نشود گر دلی بیازاری
عبید زاکانی
رساله صد پند
شيخ زاد گان را به هر وسيله كه باشد بگائيد تا حج اكبر كرده باشيد
سخن شيخان باور مكنيد تا گمراه نشويد و به دوزخ نرويد
دست ارادت در دامن رندان پاك باز زنيد تا رستگار شويد
دختر فقيهان و شيخان و قاضيان و عوانان مخواهيد .اگر بي اختيار پيوندي با ان جماعت اتفاق افتاد عروس را به دبر بريد تا گوهر بد به كار نياورد و فرزندان گدا و سالوس و مزور و پدر و مادر ازار از ايشان در وجود نيايد
دختر خطيب را در نكاح مياوريد ناگاه كره خر نزايد
بر پاي منبر واعظ بي وضو تيز مدهيد كه علماي سلف جايز ندانسته اند
حکایت فارسی: دو کودک در قم از زمان طفلی تا به وقت پیری با هم مبادله کردندی.روزی بر سر منار های به همین معامله مشغول بودند. چون فارغ شدندیکی بادیگری گفت: این شهرما سخت خرابست. دیگری گفت: شهری که پیران بابرکتش من و تو باشیم، آبادانی در او بیش از این توقع نتوان داشت.
حزین لاهیجی
زاهد حق پرست من، منکر برهمن مشو، بیخبر از حقیقتی، چاشنی مجاز را
لاهوتی
تازه بر کفرم امام شر فتوا داده است بخت بد بنگر، که این مردار هم با من بد است
در ایران دختر نه ساله را شوهر فرستادن، فقط از عهده آخوند بد کردار می آید
ملک الشعرا بهار
ترسم من از جهنم و آتش فشان او و مالک عذاب و عمود گران او
محمدحسین شهریار
شیخ از سیاه رختی زن شد سپید بخت عنوان روسیاهی از آن شد حجاب را
با شیخ از شراب حکایت مکن که شیخ تا خون خلق هست ننوشد شراب را
در حجاب است مناهی همه تا رفع حجاب/ پرده از روی ریاکار مناهی گیرند
روی بخت زن از این رخت سیاهی گیرد/ شیخ کام دل از این روی کماهی گیرد
کاش کاین رهبر گمره عوض روی زنان/ دست اطفال یتیم سر راهی گیرد
زین سیه پوش زنان صفحه آفاق جهان/ خوش تصاویر هیولای فکاهی گیرند
پرده عصمت و بی عصمتیش زیر حجاب/ آه اگر کیفر دین قهر الهی گیرد
مُشـــرکان کز هر ســـــــلاحی فتنه و شــر میکُنند ----- از عـبا هنگامه وز عمّـــامه محشـر میکنند
این محبت محتسب با دکّـــــــهۀ گـــــــــبران نــکرد ----- کایـن گروه تُحفه با محراب و منبر میـکنند
یک ســخن کز دل برآید برلب اینــــقوم نیســــــت ----- گرچه از بانگ اذان گوش فلک کر میــکنند
در دل مــــــــــردم هراس کیفر انـــــدازنـــدگــــــــان ----- خود چــرا کمتر هراس از روز کیـفر میکنند
سـاقیان کوثرند امّا شـــــب از دســــت خــمـــــــار -----پای خُم هم میـخزند و می بساغر میکنند
آنچــــه دین در قرنـــها کافر مســـلــمان کـــرده بود ----- این حریــفان جمـله را یکروزه کافر میکنند
چون حقایق مسخ شده دین جز یک افسانه نیست----- کور دل آنانـــکه این افســانه باور میکنـنـد
فروغ فرخزاد
پیشانی ار ز داغ گناهی سیاه شود، بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا!
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب، بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا.
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع، بر رویمان ببست به شادی در بهشت.
هادی خرسندی
وطن امروز اسیر دوسه تن بی وطن است
انهدام وطن از نکبت این چند تن است
این یکی لاشخور و آن دگری جغد سیاه
این یکی مرده خور و آن دگری گور کن است
آن شده پیشنماز چمن دانشگاه
و اقعا قصه ی او قصه خر در چمن است
عطش قاضی اسلام بنازم که چنین
تشنه خون جوان و بچه ومرد وزن است
حاکم شرع به حیوان عجیبی ماند
که دمش گاو و تنش خوک و سرش کرگدن است
هیات حاکم ما هیات خیرات خوری ست
هیات دولت ما هیات زنجیر زن است
تا که باشد وطنم دست دو تن تعزیه خوان
همه جا قتل حسین و حسن است
روزگاری که وطن غصب کفن دزدان است
عجبی نیست اگر مرده ما بی کفن است
می زند خون جوانان وطن موج هنوز
این چنین است که لب تشنه و خونین بدن است
مملکت داری از این قوم چه داری تو امید
که در اندیشه جیب و شکم وخیک تن است
بر نیاید ز بز و بزمچه خرمن کوبی
کار بر عهده گاو نر و مرد کهن است
شده هر بی خردی صاحب یک دسته قشون
هر خطا پیش رئیس دوسه تا انجمن است
این یکی دشمن شعر و گل و موسیقی و عشق
آن یکی دشمن ملیت و خصم سنن است
بلبلان را همه کشتند به فتوای فقیه
حالیا وقت نوا خوانی زاغ و زغن است
حد شرعی به گل لاله و نرگس زده است
حاکم شرع که غارتگر دشت و دمن است
سرزمین گل و بلبل به چه روزی افتاد
بلبل آن وزغ است و چمن آن لجن است
مجلس ختم قناریست بیا ای قاری
که کنون نوبت تو طوطی شکر شکن است
این چه بو ییست که از زیر عبا می آید
که چنین باعث دلسردی مشک وختن است
داده بودند خبر بت شکنی می آید
بت شکن آمد ودیدیم که پیمان شکن است
مذهب رهبر اگر بی وطنی است
سجده بر خاک وطن مذهب و آئین من است
هادی خرسندی
ديدار يار و صحبت يارانم آرزوست
افتاده ام به غربت و ايرانم آرزوست
پر شد ز شيخ و مفتی و ملا ديار ما
از ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
.....
3:50 PM پويان Tuesday, April 17, 2012
٭
........................................................................................نویسنده کتاب رگ تاک (ص. ۶۶) چون شاهروخ مسکوب (۱) خبر می دهد که حافظ با اندیشه زرتشتی بیگانه نبوده است: واقعیت اینست که چنین کردهاند، امّا درست همین «اظهار عقیده» نیز مورد توجه خاص «تحریفگران» بوده است. آنجا که توانستهاند آن را نابود ساختهاند و آنجا که نتوانستهاند، با جعل مطالبى مبنى بر مسلمانى آنان، چهرهاى مخدوش و دوگانه پرداختهاند. مثلاً دیدیم که عطار نیشابورى به روشنی خود را «گبر قدیم نامسلمان» دانسته و یا حافظ نیز تردیدى در این باره بجا نگذارده است: مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ / چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد و یا: گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است / گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند و یا: به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید / که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها و یا: از آستان پیر مغان سر چرا کشیم / دولت در آن سرا و گشایش در آن در است و یا: ز دست شاهد نازک عذار عیسی دم / شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود... بباغ، تاٰزه کن آیین دین زرتشتى / کنون که لاله برافروخت آتش نمرود بباغ، تاٰزه کن آیین دین زردشتی / کنون که لاله برافروخت آتش نمرود و یا: باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور / با خاک کوی دوست برابر نمی کنم «پیر مغان» حکایت معقول مىکند / معذورم ار محال تو باور نمىکنم و یا: حافظ! جناب «پیر مغان» جاى دولت است / من ترک خاکبوسى این در نمىکنم و باز هم: آنروز بر دلم در معنى گشوده شد / کز ساکنان درگه پیر مغان شدم از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید / ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم و بالاخره: بر دلم گرد ستمهاست، خدا را مپسند / که مکدر شود آینه ء مهر آیینم Labels: حافظ 7:40 PM پويان Tuesday, November 15, 2011
٭
........................................................................................سعیدی سیرجانی خبر داری ای شیخ دانا که من خداناشناسم خداناشناس نه سربسته گویم سخن نه از چوب تکفیر دارم هراس زدم چون قدم از عدم در وجود خدایت برم اعتباری نداشت خدای تو ننگین و آلوده بود پرستیدنش افتخاری نداشت خدایی بدینسان اسیر نیاز که بر طاعت چون تویی بسته چشم خدایی که بهر دو رکعت نماز گه آید به رحم و گه آید به خشم خدایی که جز در زبان عرب به دیگر زبانی نفهمد کلام خدایی که ناگه شود در غضب بسوزد به کین خرمن خاص و عام خدایی چنان خودسر و بلهوس که قهرش کند بی گناهان تباه به پاداش خوشنودی یک مگس زدوزخ رهاند تنی بی گناه خدایی که با شهپر جبرییل کند شهر آباد را زیر و رو خدایی که در کام دریای نیل برد لشکر بیکرانی فرو خدایی که بی مزد و حمد و ثنا نگردد به کار کسی چاره ساز خدا نیست بیچاره ور نه چرا به مدح و ثنای تو دارد نیاز خدای تو گه رام و گه سرکش است چو دیوی که اش باید افسون کنند دل او به دلال بازی خوش است وگرنه شفاعت گران چون کنند؟ خدای تو با وصف غلمان و حور دل بندگان را بدست آورد به مکر و فریب و به تهدید و زور به زیر نگین هر چه هست آورد خدای تو مانند خان مغول به تهدید چون می کشد تیغ حکم زتهدید آن کار فرمای کل به مانند کروبیان صم و بکم چو دریای قهرش برآید به موج نداند گنه کاره از بیگناه به دوزخ فرو افکند فوج فوج مسلمان و کافر سپید و سیاه خدای تو اندر حصار ریا نهان گشته کز کس نبیند گزند کسی دم زند گر به چون و چرا به تکفیر گردد چماقش بلند خدای تو با خیل کروبیان به عرش اندرون بزمکی ساخته چو شاهی که از کار خلق جهان به کار حرمخانه پرداخته نهان گشته در خلوتی تو به تو به درگاه او جز تو را راه نیست تویی محرم از کار او کسی در جهان جز تو آگاه نیست تو زاهد بدینسان خدایی بناز که مخلوق طبع کج اندیش توست اسیر نیاز است و پابند آز خدایی چنین لایق ریش توست نه سربسته گویم سخن خدا نیست این جانور اژدهاست مرنج از من ای شیخ دانا که من خداناشناسم اگر " این " خداست 3:44 PM پويان
|